اشعار/ قلبی پریشان
قلبی پریشان
هرکجاسرمی کشم،رگبارِباران است وُمن/هرکجادل می نهم،قلبی پریشان است وُ من
دل به دریا می زنم، تا در درون سینه ها/در بیابان می روم،رگبار بُهتان است وُ من
گر شود تکرار تاریخ،مـن اسیری آشنـا/آن همه ظلم وُ جفا تقصیر یاران است وُ من
موسایِ صحرای سینا،خصم فرعون زمان !/ازفراقت دردلم،غوغاوُ طوفان است وُ من
درمیان سینه ها،با این همه دل کینه ها/هرکجاسر می کشم،زندان رندان است وُ من
آتشی اندردلم،یک عمرروشن بوده است/دردرون سینه ام،فتوای شیطان است وُ من
گوئیاهمراه یـوسُف،من دچار چَه شدم/هر چِه آیـد خاطراتم،از زنـخدان است وُ من
بیم دارم اين همه،زین پیرهن درشوق یار/سرگذشت والدم،یعقوب دوران است وُ من
سال ها اندوه دارم،زان دنِای استوار/درضمـيرخاطراتم،چاه زنـدان است وُ من
بـا صـدای نـالـه ها،چـون کاروانی آشنا/هین نژادم آریا،ازمَهداَنشان است وُ من
جَد مـن خـدامـراد وُ والـدم شیـرخدا/ وطنم دِنای زیبا،سایه افشان است وُ من
من امیر شهر بـُویـر، زادگاهم زاگرس/یادگارم دَشت گَز،صحرای اَرجان است وُ من
حشمت اله رحیمی بویراحمدی
( شاعر و نویسنده خطه زاگرس )
بازدیدکنندگان گـرامـی :